این کتاب حکایت میچ آلبوم است که در زمان دانشجویی استادی بسیار شاد و سرزنده به نام موری دارد . موری استادی محبوب در بین دانشجوها و کارکنان دانشگاه است . چند سال بعد موری بیماری مرموز و خطرناکی می گیرد، به طوری که به گفته دکتر او به مرور فلج خواهد شد و طرف دو سال نیز می میرد .موری با شنیدن این خبر اندوهگین نمی شود، بلکه سعی می کند در این مدت از زندگی نهایت لذت را ببرد. میچ آلبوم تصمیم می گیرد که سه شنبه های هر هفته را نزد استاد خود برود و هر بار درمورد موضوعی با یکدیگر بحث و تبادل نظر داشته باشند. میچ آلبوم پیر به بیماری آل.ای.اس مبتلاست و به مرور اعضای بدنش فلج شده و در شٌرف مرگ است. موری دیگر مرگ را پذیرفته و می داند خواهد مرد، اما در آخرین روزهای زندگی خود می خواهد کمال انسانی و فضیلت مندی را تجربه کند . شاید برای شما یک پدر بزرگ باشد، یک مدرس، یک همکار یا یک دوست. یک نفر پیرتر، با حوصله تر و عاقل تر. شخصی عجیب با لبخندی بر روی لب. آدمی که زمانی که جوان و در جستجوی معنا بودی به تو کمک کرد. طوری که دنیا را جای متفاوتی دیدی و او بود که دست تو را گرفت تا از این دنیای متفاوت گذر کنی. شخصی که نگاهت را به زندگی تغییر داد.